• وبلاگ : عاشقانه
  • يادداشت : وحشت تنهايي
  • نظرات : 2 خصوصي ، 3 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + يلدا 

    سخني با سهراب سپهري

    با توام اي سهراب، اي به پاکي چون؛ يادته گفتي بهم تا شقايق هست زندگي بايد کرد

    نيستي که سهراب ببيني که شقايق هم مرد ديگه با چي، کسي رو دلخوش کرد

    يادته گفتي، اومدي سراغ من نرم و آهسته بياکه مبادا ترکي بردارد چيني نازک تنهايي،

    تا اومدم آهسته نرم تر ازيک پر گل خسته از دوري راه خسته و چشم به راه، يادته گفتي

    بهم عاشقي يعني دچار فکر شدن، شدم دچار تو، خودت گفتي که تنهاست ماهي اگه دچار

    دريا بشه آره تنها بشه يار غمها بشه ، يادته مي گفتي گه گاهي قفسي ميسازم ميفروشم

    به شماتا با آواز شقايق که در آن زندانيست، دل تنهايتان تازه شود حالا ديگه اون

    شقايق که اسير قفسه، سهراب صاحب يک نفسي نيست که تازگي بده اين دل تنهاي

    من، پس کجاست اون قفس شقايقت سهراب.منو با خودت ببربه قايقت ، راست ميگفتي

    که کاش مردم دونهاي دلشون پيدا بود، کاشکي دلشون شيدا بود.من به دنبال يه چيز

    بهترينم سهراب، تو خودت گفتي بهم که بهترين چيزرسيدن به نگاهيست که از حادثه

    عشق تر است. حالا که تو نيستي دريا خشکيده، ستاره خاموشه،جنگل سبزتبديل به

    کوير برهوته